گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
آهنگ امام حسن علیهالسلام به جانب شام







چون مکتوب عبدالله بن عباس به عرض حسن علیهالسلام رسید و خواستاري مردم را در مقاتلت با معاویه بدانست سفر شام را
تصمیم عزم داد در این وقت کار آگهان [صفحه 187 ] حضرت به عرض رسانید که چون خبر رحلت امیرالمؤمنین گوش زد معاویه
شد مردي را از قبیله حمیر پوشیده به کوفه فرستاد و دیگري را از قبیله بنی القین روانه بصره داشت تا همه روز اخبار این مملکت را
پنهانی نگاشته به معاویه فرستند و او را از نیک و بد امور آگاه سازند حسن علیهالسلام بفرمود تا عوانان فحص نموده حمیري را
مأخوذ داشتند و دوست به گردن بسته حاضر حضرت نمودند حسن علیهالسلام فرمان داد تا سر از تن او برگرفتند و همچنان ابن
عباس را مکتوب کرد تا جاسوس معاویه را که در بصره جاي داشت بگرفتند و بکشتند و این نامه را حسن علیهالسلام به معاویه
نوشت و فرستاد: أما بعد فانک دسست الی الرجال للاحتیال و الاغتیال و أرصدت العیون کأنک تحب اللقاء بل لا أشک فی ذلک
فتوقعه انشاء الله و بلغنی أنک شمت بما لم یشمت به ذووا الحجی و انما مثلک فی ذلک، کما قال الشاعر: فقل للذي یبغی خلاف
الذي مضی تزود لا خري مثلها فکان قد فانا و من قد مات منا لکا الذي یرو فیسمی فی المبیت لیغتدي میفرماید مردم خویش را به
سوي من گسیل داشتی و عیون و جواسیس خود را بر من گماشتی تا از در خدیعت و مکیدت زیانی رسانند چنان می نماید که در
طلب مقاتلت و مبارزتی زود باشد که به آرزوي خویش دست یابی و به من رسید که تو شماتت می کنی به چیزي که هیچ عاقل
بدان شماتت نکند و در ذیل مکتوب بدین دو شعر تمثل جست. چون این نامه به معاویه رسید در پاسخ او را بدین گونه مکتوب
اما بعد فقد وصل کتابک و فهمت ما ذکرت فیه و لقد علمت بما حدث فلم [صفحه 188 ] أفرح و لم أحزن و لم أشمت و لم » : کرد
آس و ان علیا أباك لکما قال أعشی بنی قیس بن ثعلبۀ: فأنت الجواد و أنت الذي اذا ما القلوب ملأن الصدورا جدیر بطعنۀ یوم اللقاء
تضرب منها النساء النحورا و ما مزبد من خلیج البحار یعلو الاکام و یعلو الجسورا بأجود منه بما عنده فیعطی الالوف و یعطی البدورا
صفحه 81 از 172
میگوید مکتوب تو به من رسید و آنچه نگاشتی مکشوف داشتم و دانستم و بدین کلمات نه مسرور گشتم و نه محزون نه شماتت
کردهام و نه بد گفتهام اما پدر تو علی کسی است که این اشعار که اعشی از قبیله قیس بن ثعلبه گفته است در سماحت طبع و
شجاعت قلب و اصابت راي با صفات او راست می آید. اما از آن سوي چون ابن عباس جاسوس معاویه را در بصره بگرفت و
أما بعد فانک و دسک أخابنی القین الی البصرة تلتمس من غفلات قریش بمثل ما » بکشت به سوي معاویه بدین گونه نگاشت
ظفرت به من یمانیتک لکما قال امیۀ بن الصلت: لعمرك انی و الخزاعی طارقا کنعجۀ غارحتفها تتحفر أثارت علیها شفرة بکراعها
فظلت بها من آخر اللیل تنحر شمت بقوم من صدیقک اهلکوا أصابهم یوم من الدهر أصفر در جمله می گوید اي معاویه از مردم بنی
القین جاسوسی پوشیده به سوي بصره روان می سازي تا از غفلات قریش آگهی به دست کند و تو بر گردن آرزو سوار شوي اشعار
امیۀ بن صلت نیک ماننده است به پایان کار تو همان گاوي را مانی که به دست خود زمین را حفر کند و کاردي را که آلت ذبح
أما بعد فان الحسن بن علی قد کتب » اوست از زمین بیرون افکند چون این مکتوب به معاویه رسید در جواب او بدین گونه نگاشت
الی بنحو ما کتبت به و أنبنی بما لم یحق سوء ظن و رأي فی و انک لم تصب مثلی و مثلکم کما قال طارق الخزاعی یجیب امیۀ عن
هذا الشعر: فوالله ما أدري و انی لصادق الی أن من یظننی أتعذر [صفحه 189 ] أعف ان کانت زبینۀ أهلکت و نال بنی لحیان شر
فانفروا میگوید حسن بن علی نیز بدین گونه به جانب من مکتوب کرد و مرا به دست سوء ظن و سوء رأي باز داد تو نیز بدان چه
گمان بردي اصابه نکردي مثل من و مثل شما با کلمات طارق خزاعی راست می آید که در جواب امیۀ صدق خود و گمان
ناتندرست دیگران را باز مینماید. بعد از این کلمات امام حسن علیهالسلام این مکتوب را به معاویه فرستاد و از براي اتمام حجت او
را به بیعت خویش دعوت فرمود: من الحسن بن علی الی معاویۀ ابن ابی سفیان: سلام علیکم فانی أحمد الیک الله الذي لا اله الا هو،
أما بعد فان الله جل و عز بعث محمدا صلی الله علیه و آله رحمۀ للعالمین و منه للمؤمنین توفاه الله غیر مقصر و لا و ان بعد أن أظهر الله
به الحق و محق به الشرك و خص قریشا خاصۀ فقال له و انه لذکر لک و لقومک فلما توفی تنازعت سلطانه العرب فقالت قریش
نحن قبیلته و أسرته و أولیائه و لا یحل لکم أن تنازعونا سلطان محمد و حقه فرأت العرب أن القول ما قالت قریش و أن الحجۀ فی
ذلک لهم علی من نازعهم أمر محمد فأنعمت لهم و سلمت الیهم ثم حاججنا نحن قریشا بمثل ما حاجت به العرب فلم تنصفنا قریش
انصاف العرب لها انهم أخذوا هذا الأمر دون العرب بالانصاف و الاحتجاج فلما صرنا أهل بیت محمد و أولیائه الی محاجتهم و طلب
النصف منهم باعدونا و استولوا بالاجتماع علی ظلمنا و مراغمتنا و العنت [صفحه 190 ] علهیم لنا فالموعد الله و هو الولی النصیر. و لقد
کنا تعجبنا لتوثب المتوثبین علینا فی حقنا سلطان نبینا و ان کانوا ذوي فضیلۀ و سابقۀ فی الاسلام و أمسکنا عن منازعتهم مخافۀ علی
الدین أن یجد المنافقون و الأحزاب فی ذلک مغمزا یثلمونه به أو یکون لهم بذلک سبب الی ما أرادوا من افساده فالیوم فلیتعجب
المتعجب من توثبک یا معاویۀ علی أمر لست من أمره لا بفضل فی الدین معروف و لا اثر فی الاسلام محمود و أنت ابن حزب من
الاحزاب و ابن أعدي قریش لرسول الله و لکن الله حسیبک فسترد فتعلم لمن عقبی الدار و بالله لتلقین عن قلیل ربک ثم لیجزینک بما
قدمت یداك و ما الله بظلام للعبید. ان علیا لما مضی لسبیله رحمۀ الله علیه یوم قبض و یوم من الله علیه بالاسلام و یوم یبعث حیا و
لانی المسلمون الأمر بعده فأسئل الله أن لا یؤتینا فی الدنیا الزائلۀ شیئا ینقصنا به فی الاخرة مما عنده من کرامته و انما حملنی علی
الکتاب الیک الاعذار فیما بینی و بین الله عزوجل فی أمرك و لک فی ذلک ان فعلته الحط الجسیم و الصلاح للمسلمین فدع التمادي
فی الباطل و ادخل فیما دخل فیه الناس من بیعتی فانک [صفحه 191 ] تعلم أنی أحق بهذا الأمر منک عندالله و عند کل أواب حفیظ و
من له قلب منیب و اتق الله وع البغی و احقن دماء المسلمین فوالله مالک من خیر فی أن تلقی الله من دمائهم بأکثر مما أنت لاقیه به و
ادخل فی السلم و الطاعۀ و لا تنازع الأمر أهله و من هو أحق به منک لیطفی، الله النائرة بذلک و یجمع الکلمۀ و یصلح ذات البین و ان
أنت أبیت الا التمادي فی غیک سرت الیک بالمسلمین فحاکمتک حتی یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین. خلاصه این کلمات به
فارسی چنین می آید می فرماید این مکتوبیست از حسن بن علی به سوي معاویۀ بن ابی سفیان همانا خداوند محمد را که رحمتی
صفحه 82 از 172
بزرگ و نعمتی عظیم بود به سوي مردمان فرستاد و او را بی آن که در امر رسالت تهاونی کرده یا در فرمان برداري توانی جسته
باشد مقبوض داشت از پس آن که حق را به رسالت او ظاهر ساخت و شرك را از بیخ برانداخت و قریش را به وجود او اختصاص
داد از پس او عرب خواست تا زمام ملک به دست گیرد قریش با ایشان از در احتجاج بیرون شدند و به نیروي خویشاوندي پیغمبر بر
ایشان غلبه جستند لاجرم عرب از این طمع و طلب دست بازداشتند آن گاه ما با قریش طریق احتجاج سپردیم و به همان خویشاوندي
که قریش بر عرب غلبه جست حجت کردیم چه قربت و قرابت ما با رسول خدا از هر آفریدهي افزون بود لکن قریش انصاف ما
ندادند چنان که عرب انصاف ایشان را داد و در ظلم و ستم اهل بیت همدست و همداستان شدند. و ما را شگفتی فروگرفت که حق
ما را ببردند و سلطنت محمد را غصب نمودند و ما دست از مقاتلت و منازعت بازداشتیم چه بر دین بترسیدیم که منافقان دست
یازند و ثلمهي در دین اندازند هان اي معاویه امروز شگفتی به زیادت است که تو دست [صفحه 192 ] در کاري کردهي که اهل آن
نیستی نه فضیلتی در دین آوردهي نه اثري در اسلام گذاشته تو پسر لشکر احزابی و دشمن رسول خدائی و خداوند حاکم تست زود
باشد که خداي را ملاقات کنی و کیفر اعمال خویش را معاینه بینی. هاي اي معاویه علی از جهان برفت رحمت خداي بر او در
روزي که مقبوض شد و روزي که مسلمانی گرفت و روزي که زندگانی یافت و از پس او مسلمانان مرا به خلافت و امامت سلام
دادند و ارسال این مکتوب به سوي تو بر من واجب نداشت الا آن که خواستم حجت بر تو تمام کنم و در نزد خداوند معذور باشم
اگر بپذیري بهرهي بزرگ یابی و حفظ دماء مسلمانان کرده باشی هان اي معاویه چند رشته باطل را به دراز مکش و داخل شو در
امري که مردمان داخل شدند و در بیعت من سرعت کن چه نیک می دانی که من در نزد خدا و خلق در این امر از تو أحقم بترس
از خدا و از گمراهی کناره باش و خون مسلمانان را به هدر مخواه سوگند با خداي خیري از براي تو نیست که خداي را ملاقات
کنی و خون مسلمین بر ذمت تو باشد داخل شو در مسالمت و مطاوعت و در امري که تو أهل آن نیستی با کسی که أهل آن است
منازعت مکن چه خداوند نیران فتنه را می نشاند و اصلاح ذات بین می فرماید و اگر تو نصیحت مرا به قدم قبول تلقی نفرمائی و در
گمراهی و ضلالت خویش بپائی با لشکرهاي گران به سوي تو کوچ خواهم داد تا خداوند در میان ما حکم فرماید. چون این نامه را
به پایان آورد فرمان کرد تا جندب بن عبدالله الازدي و حارث بن سوید التمیمی تیم الرباب را حاضر ساختند و به صحبت ایشان به
جانب شام روان داشت پس جندب بن عبدالله و حارث به قدم عجول و شتاب طی طریق کرده وارد شام شدند و به نزدیک معاویه
أما بعد. فقد بلغنی » : آمده نامهي حسن علیهالسلام را تسلیم دادند معاویه آن نامه را قراءت کرد و در پاسخ بدین گونه نگاشت
کتابک، و فهمت ما ذکرت به محمدا رسول الله من الفضل و هو أحق الاولین و الآخرین بالفضل کله حدیثه و قدیمه و صغیره و
کبیره و قد و الله [صفحه 193 ] بلغ و أدي و نصح و هدي حتی أنقذ الله به من الهلکۀ و أنار به من العمی و هدي به من الجهالۀ و
الضلالۀ، فجزاه الله أفضل ما جزي نبیا عن امته و صلوات الله علیه یوم ولد و یوم بعث و یوم قبض و یوم یبعث حیا. و ذکرت وفاة النبی
و تنازع المسلمین الامر بعدهم و تغلبهم علی أبیک فصرحت بتهمۀ ابی بکر و عمر و ابی عبیدة و حواري رسول الله و صلحاء
المهاجرین و الانصار و کرهت ذلک لک انک امرء عندنا و عند الناس غیر الظنین و لا المسییء و لا اللئیم و أنا أحب لک القول
السدید و الذکر الجمیل. ان هذه الامۀ لما اختلفت بینها لم تجهل فضلکم و لا سابقتکم و لا قرابتکم من نبیکم و لا مکانکم فی
الاسلام و أهله فرأت الامۀ أن تخرج من هذا الامر لقریش لمکانها من نبیها و رآي صلحاء الناس من قریش و الانصار و غیرهم من
سائر الناس و عوانهم أن یولوا هذا الامر من قریش اقدمها اسلاما و أعلمها بالله و أحبها له و اقواها علی امر الله فاختاروا ابابکر و کان
ذلک رأي ذوي الدین و الفضل و الناظرین للامۀ فاوقع ذلک فی صدورکم لهم التهمۀ و لم یکونوا متهمین و لا فیما أتوا بالمخطئین و
لو رأي المسلمون ان فیکم من یغنی غنائه و یقوم مقامه او یذب عن حریم الاسلام ذبه ما عدلوا بالامر الی غیره رغبۀ عنه ولکنهم
عملوا فی ذلک بما رواه صلاحا للاسلام و اهله و الله یجزیهم عن الاسلام و اهله خیرا. و قد فهمت الذي دعوتنی الیه من الصلح و
الحال فیما بینی و بینک الیوم مثل الحال التی کنتم علیها انتم و ابوبکر بعد وفات النبی فلو علمت انک اضبط منی للرعیۀ و احوط علی
صفحه 83 از 172
هذه الامۀ و احسن سیاسۀ و اقوي علی جمع الاموال و اکید للعدو لاجبتک الی ما دعوتنی الیه و رایتک لذلک اهلا و لکن قد علمت
انی اطول منک ولایۀ و اقدم منک بهذه الامۀ تجربۀ و اکبر منک سنا فانت احق ان تجیبنی الی هذه المنزلۀ التی سألتنی فادخل فی
طاعتی و لک الامر من بعدي و لک ما فی بیت مال العراق من مال بالغا ما بلغ تحمله الی حیث احببت و لک خراج اي کور العراق
شئت معونۀ لک علی نفقتک یجبیها امینک و یحملها الیک فی کل سنۀ و لک [صفحه 194 ] ان لا تستولی علیک باسائۀ و لا تقضی
دونک الامور و لا تعصی فی امر اردت به طاعۀ الله اعاننا الله و ایاك علی طاعته انه سمیع مجیب الدعاء و السلام. در جمله می گوید:
مکتوب ترا قراءت کردم و بدانستم و آنچه از محمد یاد کردي بیرون صدق نبود او فاضلتر از پیشینیان و نیکوتر از پس آیندگانست
سوگند با خداي ابلاغ رسالت کرد و اداي نصیحت فرمود و مردم را از مهلکه رهائی داد و خداوند به نور او ظلمت ضلالت و
تاریکی جهالت را از قلوب بزدود خداوند او را جزاي خیر دهد. و این که گفتی بعد از وفات نبی مسلمانان در امر خلافت آغاز
مخالفت نمودند و با پدر من از در مناطحت و مکادحت بیرون شدند و حق او را به بردند در این سخن به تصریح ابوبکر و عمر و
ابوعبیده و حواري رسول خدا و بزرگان مهاجر و انصار را متهم ساختی و من مکروه می دارم از تو که به ناسخته سخن کنی زیرا که
تو در نزد ما و در نزد مردم ستوده کردار و کریمی و من دوست می دارم از براي تو سخن سنجیده و ذکر جمیل را. همانا از آن روز
که در میان مردم در امر خلافت مخالفت افتاد همچنان فضیلت شما و مسابقت شما در دین و قرابت شما با رسول خدا و مکانت و
منزلت شما در اسلام بر هیچ کس مجهول نبود صنادید امت متفق شدند که در امر خلافت مردي از قریش را که با رسول خدا قربت
و قرابت دارد اختیار کنند که از دیگران در قبول ایمان اقدم و در شناخت یزدان اعلم باشد لاجرم ابوبکر را اختیار کردند و این کار
بر شما گران افتاد و ایشان را متهم ساختید و حال آن که ایشان خطا کار نبودند و اگر مسلمانان در میان شما کسی را می دانستند
که حریم اسلام را از تعرض بیگانه مصون تواند داشت هرگز دیگري را بر شما اختیار نمی کردند و نکردند این کار را مگر در
تقویت و اصلاح اسلام خداوند ایشان را جزاي خیر دهاد. اما در آن چه دعوت کردي مرا به بیعت خود کار من امروز با تو مانند
کار ابوبکر است بعد از وفات نبی اگر از من در نظم رعیت و اصلاح کار امت و سیاست [صفحه 195 ] مدن و ارتفاع خراج و دفع
دشمن بهتر بودي دعوت تو را اجابت می کردم لکن تو می دانی که افزونتر از تو من حکومت کردهام و بیشتر از تو این امت را به
میزان تجربت سنجیدهام و سنین عمر من از تو افزونست پس واجب می کند که اجابت کنی مرا در آن چیز که از من خواستی و
داخل شوي در طاعت من و بعد از من خلفیتی تو را باشد و نیز امروز از براي توست بیت المال عراق چندان که خواهی برگیري و
خاص توست خراج هر شهري که از عراق بخواهی که گماشتهي تو براي تو مأخوذ دارد و شرط است [ 26 ] که عصیان من نکنی و
بیامضاي من قضائی نفرمائی خداوند ما را و تو را در طاعت خود اعانت فرماید و السلام. امام حسن علیهالسلام مکتوب را مطالعه
فرمود دیگر باره به سوي او کتاب کرد: أما بعد فان الله بعث محمدا رحمۀ للعالمین فأظهر به الحق و قمع به الشرك و أعز به العرب
عامۀ و شرف به قریشا خاصۀ فقال و انه لذکر لک و لقومک فلما توفاه الله تنازعت العرب الأمر بعده، فقالت قریش: نحن عشیرته و
أولیائه فلا تنازعونا سلطانه فعرفت العرب لقریش ذلک و جاحدتنا قریش ما عرفت لها العرب فهیهات ما انصفتنا قریش و قد کانوا
ذوي فضیلۀ فی الدین و سابقۀ فی الاسلام و لا عرو الا منازعتک ایانا الأمر بغیر حق فی الدنیا معروف و لا أثر فی الاسلام محمود فالله
الموعد نسأل الله معروفه أن لا یؤتینا فی هذه الدنیا شیئا ینقصنا عنده فی الاخرة ان علیا لما توفاه الله و لانی [صفحه 196 ] المسلمون
[المسلمین] الأمر بعد فاتق الله یا معاویۀ و انظر لامۀ محمد ما تحقن به دمائها و تصلح به أمرها و السلام. میفرماید محمد رحمت
خداست در تمامت عوالم خدا، او را خداوند به سوي خلق فرستاد و به دست او ظاهر ساخت حق را و شرك را از بیخ بزد و عرب را
به جمله عزیز فرمود و قریش را تشریف اختصاص داد و قرآن کریم را بدو فرستاد و فرمود این تذکرهایست براي تو و از براي قوم تو
و گاهی که خداوند او را مقبوض داشت عرب در امر خلافت مخالفت انداختند قریش به خویشاوندي پیغمبر اقامهي حجت کرد و
بدین حجت بر عرب نصرت یافت لکن چنان که عرب در حق ایشان انصاف کرد ایشان داد ما ندادند و قربت و قرابت ما را با رسول
صفحه 84 از 172
خداي از پس پشت انداختند و حق ما را ببردند امروز تو نیز با ما بر طریق منازعت می روي بی آن که حقی داشته باشی و اثري نیکو
در اسلام گذاشته باشی و این داوري در حضرت حق بپاي می رود از خداي می خواهیم که مرتکب امري نشویم که در آن جهان
موجب نقصان و زیان گردد. گاهی که علی علیهالسلام وداع جهان گفت ولایت امر مسلمانان را با من گذاشت تو اي معاویه از
خداي بترس و خون امت محمد را به هبا و هدر مخواه. هم آن مکتوب را حارث بن سوید و جندب بن الازدي به معاویه بردند و او
را به بیعت امام حسن علیهالسلام دعوت کردند معاویه سر از اجابت برکاشت و بدین گونه پاسخ نگاشت: اما بعد فقد فهمت ما
ذکرت به رسول الله و هوا حق الاولین و الآخرین بالفضل کله و ذکرت تنازع المسلمین الامر بعده فصرحت بتهمۀ ابی بکر و عمر و
ابی عبیدة و صلحاء المهاجرین فکرهت لک ذلک ان الامۀ لما تنازعت الامر بینها رات قریشا احقها به فرات قریش و الانصار و ذووا
الفضل والدین من المسلمین ان یولوا من قریش اعلمها بالله و اخشاها له و أقواها علی الامر فاختاروا ابابکر و لم یألوا و لو علموا مکان
رجل غیر ابی بکر یقوم مقامه و یذب عن حرم الاسلام ذبه ما عدلوا [صفحه 197 ] بالامر الی ابی بکر. و الحال الیوم بینی و بینک علی
ما کانوا علیه فلو علمت أنک أضبط لامر الرعیۀ و احوط علی هذه الامۀ و احسن سیاسۀ و اکید للعدو و اقوي علی جمع الفییء
لسلمت لک الامر بعد ابیک فان اباك سعی علی عثمان حتی قتل مظلوما فطالب الله بدمه و من یطلبه الله فلن یفوته ثم ابتز الامۀ امرها
و خالف جماعتها فخالفه نظرائه من اهل السابقۀ و الجهاد و القدم فی الاسلام و ادعی انهم نکثوا بیعته فقاتلهم فسفکت الدماء و
استحلت الحرم ثم اقبل الینا لا یدعی علینا بیعۀ و لکنه یرید ان یملکنا اغترارا فحاربناه و حاربنا ثم صارت الحرب الی ان اختار رجلا و
اخترنا رجلا لیحکما بما یصلح علیه و تعود به الجماعۀ و الالفۀ و اخذنا بذلک علیهما میثاقا و علیه مثله علی الرضا بما حکما فامضی
الحکمان علیه الحکم بما علمت و خلعاه فوالله ما رضی بالحکم و لا صبر لامر الله فکیف تدعونی الی امر انما تطلبه بحق ابیک و قد
خرج فانظر لنفسک و لدینک و السلام. میگوید: دانستم آنچه از فضیلت رسول خداي نگاشتی هیچ کس از اولین و آخرین را
جلالت قدر او نیست و بعد از او از منازعت امت در امر خلافت یاد کردي همانا ابوبکر و عمر و ابوعبیده و بزرگان مهاجر را متهم
ساختی و این معنی را از تو پسندیده نمی دارم همانا چون در میان عرب منازعت افتاد قریش را سزاوارتر دانستند و قریش و انصار
متفق الکلمه اعلم و اتقا ابوبکر را شناختند و اگر کسی را در نگاهداشت حریم اسلام و اصلاح حال امت بهتر از او دانستند او را
برگزیدند. امروز حال من با تو چنان است که مردمان با ابوبکر داشتند اگر می دانستم که تو اصلاح کار امت بهتر از من می کنی و
رعایت رعیت بهتر می دانی و دفع دشمن را به نیروتري و فییء مسلمانان نیکوتر فراهم می آوري این امر را بر تو مسلم می داشتم
همانا پدر تو علی در قتل عثمان سعی فرمود تا او را مظلوم بکشتند خداوند خونخواه عثمان گشت و آن کس را که خداي بجوید از
[ دست رها نتواند شد بالجمله علی امت را دست بازداشت و با ایشان از در خلاف بیرون شد لاجرم بزرگان قوم مانند [صفحه 198
طلحه و زبیر با او آغاز مخالفت کردند و بیعت او را بشکستند پس علی ایشان را ناکثین بیعت خواند و با ایشان قتال داد تا خونها
ریخته شد و حرامها در شمار حلال رفت آنگاه بجانب ما تاختن کرد تا ما را مملوك خویش سازد و در میان ما محاربات عظیم
رفت عاقبت کار بر این تقریر یافت که او مردي اختیار کند و ما مردي تا در میانه حکم باشند و آنچه که حکم بکنند ما بپسندیم بر
این جمله پیمان نهادیم و ابوموسی اشعري و عمروعاص را به حکومت برگزیدیم ایشان علی را از خلافت عزل کردند او به حکم
خدا رضا نداد تو امروز چگونه از جانب پدر در طلب امري بیرون شدي که او خود از آن امر خلع شد در این امر نیکو نظر کن و
دین خود را نیکو واپاي والسلام. چون این نامه بپاي برد با حارث و جندب گفت باز شوید و حسن را بگوئید که در میان ما جز
شمشیر پولاد کس داد نخواهد داد حارث و جندب طریق مراجعت گرفتند و بعد از ورود مکتوب معاویه را در حضرت حسن به
عرض رسانیدند و خبر باز دادند جندب عرض کرد بابی انت و امی بیگمان معاویه به سوي تو تاختن خواهد کرد و قتال خواهد داد
و طریق اطاعت و انقیاد نخواهد گرفت الا آن که روزي سختتر از صفین دیدار کند نیکو آن است که عجلت فرمائید و در اراضی
شام با او مقاتلت کنید و مجال نگذارید که او در اراضی شما قتال کند. از آن سوي معاویه بعد از آن تهدید و تهویل تدبیري
صفحه 85 از 172
اندیشید که تواند شد که به مواعید نیکو قرع الباب مسالمت و مصالحت کند و از زحمت حرب و خرب برمد پس این مکتوب به
حضرت حسن علیهالسلام فرستاد: أما بعد فان الله یفعل فی عباده ما یشاء لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب فاحذر ان تکون
منیتک علی ایدي رعاع من الناس و ایس من ان تجد فینا عنزة و ان انت اعرضت عما انت فیه و بایعتنی و فیت لک و اجریت لک ما
شرطت و اکون فی ذلک کما قال اعشی بنی قیس ابن ثعلبۀ: [صفحه 199 ] و ان احد اسدي الیک امانۀ فاوف بها تدعی اذا مت وافیا
و لا تحسد المولی اذا کان ذاغنی و لا تجفه ان کان فی المال وافیا ثم الخلافۀ لک من بعدي فانت اولی الناس بها. میگوید همانا
خداوند در حق بندگان خویش آن می کند که می خواهد و حکم او را هیچ حاجزي به تأخیر نمی افکند و هیچ مانعی دافع نمی
گردد بپرهیز از این که تابع راي فرو مایه باشی و به نیروي ایشان دامن آرزو گیري اگر با من مخالفت نکنی و قرع باب خلافت
نفرمائی و دست بیعت با من فرا دهی وفا می کنم بدان چه وعده کردهام و ذمت خویش را بري می کنم از آن چه پیمان نهادهام و
در وفاي وعده مفاد شعر اعشی خواهم بود. پس از من خلیفتی خاص تو خواهد بود زیرا که تو بدین امر سزاوارتر از هر کسی. چون
این مکتوب را به حضرت حسن علیهالسلام آوردند در پاسخ نگاشت: أما بعد فقد وصل الی کتابک تذکر فیه ما ذکرت و ترکت
جوابک خشیۀ البغی علیک و بالله أعوذ من ذلک فاتبع الحق تعلم أنی من أهله و علی اثم أن أقول فأکذب والسلام. میفرماید
مکتوب تو را نگریستم و آنچه تذکره نمودي دانستم و پاسخ تو را از بیم بغی دست بازداشتم و از ارتکاب بغی و طغیان به خداوند
پناهندهام هان اي معاویه تابع حق باش و می دانی که من از اهل حقم و حق با منست و بزهکار گردم اگر سخن به کذب کنم. چون
این مکتوب به معاویه رسید دانست که امر آن حضرت جز به مکاوحت و مناطحت بکران نرود و بیرون مقاتلت و مبارزت و اگر نه
بمسالمت پیوسته نگردد لاجرم دل بر حرب نهاد و نخستین از براي سران لشکر و فرمان گذاران کشور به تلفیق این کلمات منشوري
نگاشت و همکنان را بدین منشور احتشاد سپاه کرد و حاضر درگاه ساخت و من بنده صورت آن منشور را که نسخهي واحده بود
می نگارم. [صفحه 200 ] من عبدالله معاویۀ امیرالمؤمنین الی فلان بن فلان و من قبله من المسلمین سلام علیکم فانی احمد الیکم الله
الذي لا اله الا هو اما بعد فالحمد لله الذي کفاکم مؤنۀ عدوکم و قتلۀ خلیفتکم ان الله بلطفه و حسن صنعه اتاح لعلی ابن ابیطالب
رجلا من عباده فاغتاله فقتله و ترك اصحابه به متفرقین و قد جائتنا کتب اشرافهم و قادتهم یلتمسون الامان لانفسهم و عشائرهم فاقبلوا
الی حین یأتیکم کتابی هذا بجهدکم و جندکم و حسن عدتکم فقد اصبتم بحمد الله الثار و بلغتم الامل و اهلک الله اهل البغی و
العدوان و السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته. میگوید این فرمانیست از بنده خدا معاویه به سوي فلان عامل من و آن جماعت از
مسلمین که فرمان بردارند حمد می کنم خداي را که کفایت کرد دشمن شما را و کفایت کرد کشندگان خلیفه شما عثمان را همانا
خداوند به کرم خویش مردي را برانگیخت که از در خدیعت و مکیدت علی بن ابیطالب را بکشت و اصحاب او را پراکنده و
مختلف الکلمه بگذاشت سران سپاه و مقربان درگاه او از براي خود و عشیرت خود کتاب امان به من فرستادند هم اکنون چون
مکتوب مرا قراءت کنید بی توانی با عدت و عدت تمام به سوي من گرایید منت خداي را که خون خلیفه خود را بجستید و بر
گردن آرزو سوار شدید و خداوند دشمنان شما را تباه ساخت والسلام. چون مناشیر او را عمال او دیدار کردند تجهیز لشکر نموده
بدرگاه او انجمن شدند پس ضحاك بن قیس فهري را در شام به نیابت خویش باز گذاشت و در ظاهر شام لشکرگاه کرد و عرض
سپاه داد و شصت هزار تن مرد لشکري به شمار رفت. چون این خبر به حسن علیهالسلام آوردند دفع او را تصمیم عزم داد و فرمان
الصلوة » داد تا مردمان در مسجد جامع انجمن شوند حجر بن عدي بر حسب فرمان اشراف قوم را مهیا ساخت و منادي ندا در داد
مردم گروه گروه حاضر مسجد شدند این وقت سعید بن قیس الهمدانی به حضرت حسن علیهالسلام آمد و عرض کرد که « جامعۀ
مردمان وضیع و شریف در مسجد انبوه شدند و انتظار تشریف مقدم مبارك می برند لاجرم آن حضرت از سراي بیرون شد و به
مسجد آمد و به منبر صعود داد. [صفحه 201 ] فحمد الله و أثنی علیه ثم قال: أما بعد فان الله کتب الجهاد علی خلقه و سماه کرها ثم
فلستم أیها الناس نائلین ما تحبون الا بالصبر علی ما تکرهون بالغنی أن ،« اصبروا ان الله مع الصابرین » قال لأهل الجهاد من المؤمنین
صفحه 86 از 172
معاویۀ بلغه أنا کنا أزمعنا علی المصیر الیه فتحرك لذلک أخرجوا رحمکم الله الی معسکرکم بالنخیلۀ حتی تنظر و تنظرون و نري و
ترون. پس خداي را ثنا و ستایش گفت آنگاه فرمود بدانید که خداوند جهاد را بر مرد واجب ساخت اگر چند کاري سخت و
صعب است لاجرم مؤمنین و مجاهدین را فرمود که صبر کنید بر جهاد زیرا که خداوند پشتوان صبر کنندگان است هان اي مردم
هرگز دست نیابید باسعاف حاجات مگر در صبر مکروهات همانا به من رسید که معاویه را آگهی بردند که ما آهنگ جنگ او
داریم و به جانب او کوچ دادیم او نیز اعداد لشکر کرد و به سوي ما راه سپر گشت اینک در کنار جسر منبج لشکرگاه کرده شما نیز
از شهر بیرون شوید و در نخیله که لشکرگاه شما است انجمن گردید تا در این کار نیک نظر کنیم و شما نیز نگران شوید. از این
کلمات مکشوف می افتاد که آن حضرت از تثاقل و تکاهل مردم بیمناك بود چه کرة بعد کرة معاینه فرمود که امیرالمؤمنین ایشان
را به جهاد معاویه دعوت می نمود و اجابت نمی کردند بالجمله چون کلمات آن حضرت به پاي رفت آن جماعت که چشم و
گوش بر این سخنان فراداشتند گوش تا گوش نشستند و هیچ کس در پاسخ سخنی به عرض نرسانید. چون عدي بن حاتم این
فقال: أنأ ابن حاتم سبحان الله ما اقبح هذا المقام لا » نکوهیده کردار قوم را نگریست از جاي برجست و در ایستاد و ندا در داد
تجیبون امامکم و ابن بنت نبیکم أین خطباء مضر الذین السنتهم کالمخاریق فی الدرعۀ فاذا [صفحه 202 ] جد الجد فرواغون
فریاد برداشت که منم پسر حاتم طائی سبحان الله این چه زشت کردار است که « کالثعالب أما تخافون مقت الله و لا عیبها و لا عارها
آوردهاید چرا امام خود و پسر پیغمبر خود را اجابت نمی کنید کجا شد خطباي قبیله مضر که زبان برنده و طبع گوینده داشتند چون
کار به جد می شد و روز صعب فرا می رسید مانند روباه حیلت باز آغاز خدیعت می کردند و از این سوي بدان سوي روغان می
نمودند آیا از خصمی خداي نمی پرهیزید و از آلایش عیب و عار نمی گریزید. چون این کلمات به پاي برد روي به حضرت حسن
أصاب الله بک المراشد و جنبک المکاره و وفقک لما یحمد ورده و صدره و قد سمعنا مقالتک و » : علیهالسلام آورد و عرض کرد
انتهینا الی امرك و سمعنا لک و اطعناك فیما قلت و ما رایت و هذا وجهی الی معسکري فمن احب ان یوافینی فلیواف ثم مضی
یعنی فایز بادي از خداوند بمواقع رشاد و سداد و دور دارد تو را از آفات و مکروهات و موفق بدارد که کردارت از بدایت تا « لوجهه
نهایت ستوده آید همانا سخنان تو را اصغا نمودیم و در امر تو غوري به سزا کردیم و پذیرا شدیم فرمان تو را و اطاعت کردیم تو را
در آنچه فرمودي و در آنچه صواب شمردي اینک حاضرم و به سوي لشکرگاه می روم آنکس که بخواهد با من کوچ خواهد داد
این بگفت و روي برتافت و از مسجد بیرون شد و بر اسب خویش برنشست و در نخیله حاضر لشکرگاه شد و غلام خویش را فرمود
تا بسیج سفر او را ساخته کند و بدو برساند و او اول کس بود که حاضر لشکرگاه گشت. همکنان چون کردار عدي را بدیدند قیس
بن سعد بن عبادة الانصاري و معقل بن قیس الریاحی و زیاد بن صعصعۀ التمیمی و انبوهی از جماعت برخاستند و در اطاعت و انقیاد
فقال لهم الحسن صدقتم رحمکم الله ما زلت اعرفکم بصدق النیۀ و الوفاء و » حضرت حسن علیهالسلام مانند عدي سخن کردند
فرمود سخن براستی کردید خداوند رحمت کند شما را همواره بر صدق نیت و حسن « القبول و المودة الصحیحۀ فجزاکم الله خیرا
وفا و فرمان برداري و محبت شما مشرف و مطلع بودم خداوند شما را جزاي خیر دهاد این بگفت و از منبر فرود آمد و آهنگ
لشکرگاه کرد [صفحه 203 ] و مردمان از قفاي او گروها گروه برسیدند و در نخیله انجمن شدند و آن حضرت مغیرة بن نوفل بن
الحارث بن عبدالمطلب را در کوفه به نیابت خویش بازداشت و فرمان کرد که مغیره مردم را انگیزش دهد و از کوفه بیرون شدن
فرماید تا به لشکریان پیوسته شوند و مردم اعداد کار کرده فوج از پس فوج روان شدند و حسن علیهالسلام از نخیله کوچ داده تا دیر
عبدالرحمن براند و در آنجا سه روز اقامت جست تا سپاه به جمله انجمن گشت. این وقت عرض لشکر داد چهل هزار تن مرد رزم
آزماي سواره و پیاده به شمار رفت پس عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب را پیش خواست و گفت یابن عم تو را با دوازده هزار تن
از فرسان عرب و ابطال رجال به مقدمه خواهم فرستاد که هر مرد با لشکري هم آورد تواند بود با ایشان کوچ می ده و جانب ایشان
را نگاه می دار نرم گردن و فروتن باش چه ایشان از بقایاي ثقات امیرالمؤمنیناند با ایشان طی طریق می فرماي تا به شط فرات و
صفحه 87 از 172
فرات را عبره کن و اراضی مسکن را درگذار و جیش معاویه را تلقی می فرماي و آنجا که معاویه را دیدار کردي از پیش روي او
سد آهنین باش مگذار قدمی این سوي تر آید و با معاویه رزم مزن بباش تا من فراز آیم چه بر اثر تو رهسپار خواهم بود و روز تا
روز قصه خویش را رقم کن و به من فرست و قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس با تو کوچ می دهند از حل و عقد امور بیرون
مشورت ایشان کار مکن و اگر معاویه در جنگ مسابقت جوید مقاتلت او را تلقی فرماي و اگر در جنگ کشته شوي امارت لشکر با
قیس بن سعد خواهد بود و اگر قیس بن سعد از پاي درآید سعید بن قیس بپاي شود و علم به دست گیرد. چون وصایاي حسن
علیهالسلام به خاتمت رسید عبیدالله بن عباس خیمه بیرون زد و با آن سپاه گران راه شام پیش داشت و از اراضی شنور طی طریق
کرده زمین شاهی را درنوشت و فرات و فلوجه را درگذشت و در ارض مسکن فرود شد و بر راه معاویه بنشست و سراپرده راست
[ کرد و طلایه بازداشت و دیدهبان بگذاشت. [صفحه 204
ذکر تخلف مردم از اطاعت امام حسن علیهالسلام و اختلاف کلمهي ایشان در حق آن حضرت
این معنی مکشوف است که امام حسن از نخست روز دل به مردم کوفه بسته نداشت و ایشان را به وفاي عهود و رصانت میثاق
آراسته نمی پنداشت و می دانست که لشکر با او نمی پاید و این کار بر معاویه فرود می آید و از آن روز که مردم تقدیم بیعت او
کردند و قیس بن سعد بن عباده پیش دستی نمود چنان که به شرح رفت مقالهي آن حضرت بین الدلاله بود که آراي مردم را
مختلف و با خود مخالف می داند از این روي دو ماه در کوفه بنشست و از معاویه نام نبرد و از جهاد یاد نکرد تا گاهی که مردم به
سخن آمدند و ابن عباس از بصره مکتوب کرد ناچار از براي اتمام حجت تجهیز لشکر و بسیج سفر فرمود، مردي از بزرگان قبیله
کنده را که حکم نام داشت با چهار هزار کس به جانب انبار روان داشت و او را گفت در انبار میباش تا گاهی که حکم من با تو
می آید او برفت و بر حسب حکم در انبار فرود آمد. از آن سوي چون معاویه بر آن حال وقوف یافت چند کس از مردم خود را به
یعنی اگر به « انک ان اقبلت الی اولک بعض کور الشام و الجزیرة غیر منفس علیک » سوي او گسیل داشت و او را مکتوب کرد
نزدیک من آئی تو را در بعضی از بلاد شام و جزیره بیضنتی و منافستی حکومت می دهم و پانصد هزار درهم سیم مسکوك حمل
داده به سوي او فرستاد، مرد کندي بیتوانی آن جمله را مقبوض داشت و با دویست تن از خاصان خویش و عشیرت خود برنشست
و قال هذا الکندي » -. و طریق شام گرفت. چون این خبر در حضرت حسن علیهالسلام معروض افتاد در میان جماعت برپاي خواست
توجه الی معاویۀ و غدر بی و بکم و قد أخبرتکم مرة بعد مرة أنه لا وفاء لکم أنتم عبید الدنیا و أنا موجه رجلا آخر مکانه و انی أعلم
فرمود اي مردم مرد کندي به سوي معاویه «. أنه سیفعل بی و بکم ما فعل صاحبه حکم [صفحه 205 ] و لا یراقب الله فی و لا فیکم
رفت و با من و با شما از در خدیعت کار کرد همانا بسیار وقت شما را خبر دادم که وفا در شما نیست زیرا که بندگان دنیائید اکنون
مرد دیگر به جاي او مأمور می دارم و می دانم کار چنان خواهد کرد که حکم کرد و در حق من و شما خداي را نگران نخواهد شد
آنگاه مردي را از قبیله بنی مراد پیش طلبید و فرمود طریق انبار پیش دار و با چهار هزار کس در آن بلده می باش و در محضر
و اخبره انه سیغدر کما غدر الکندي فحلف له بالایمان التی لا تقوم لها الجبال أنه لا یفعل فقال » جماعت پیمان سخت از او گرفت
حسن علیهالسلام خبر داد او را که به کردار کندي غدر خواهد کرد مرد مرادي سوگندها یاد کرد که کوه حمل « الحسن انه سیغدر
آن نتواند کرد که چنین نکند با این همه حسن علیهالسلام فرمود زود باشد که غدر کند و چنان بود که او فرمود چون وارد انبار شد
و معاویه را آگهی رسید و در زمان او را مکتوب کرد و پانصد هزار درهم بفرستاد و عهد کرد که در بلاد شام و جزیره او را نیز
حکومتی دهد مرادي نیز از انبار برنشست و شتاب زده طریق شام گرفت. اما از آن سوي چنان که یاد کردیم چون عبیدالله بن عباس
با دوازده هزار تن مرد سپاهی در مسکن فرود شد و معاویه این بدانست با لشکرهاي خود طی مسافت کرده در اراضی مسکن در
قریهي که آن را حیوضه می نامیدند در آمد و لشکرگاه کرد و عبیدالله بن عباس نیز لشکر خود را جنبش داده در برابر او نزول
صفحه 88 از 172
فرمود. روز دیگر چون آفتاب از افق روي بنمود معاویه آغاز مبارزت فرمود از دو سوي لشکرها برنشستند وصف راست کردند و
جنگ پیوستند جمعی از جانبین مجروح و گروهی مطروح افتاده و لشکر معاویه را براندند چندان که به معسکر خود بازگشتند
عبیدالله نیز با مردم خود در لشکرگاه خویش بیاسود. چون شب در آمد و تاریکی جهان را فروگرفت معاویه کس به نزدیک عبیدالله
ان الحسن قدر اسلنی فی الصلح و هو مسلم الامر [صفحه 206 ] الی فان دخلت فی طاعتی الآن » بن عباس فرستاد و بدو مکتوب کرد
کنت متبوعا و الا دخلت و انت تابع و لک ان اجبتنی الان ان اعطیک الف الف درهم اعجل لک فی هذا الوقت نصفها و اذا دخلت
یعنی همانا حسن علیهالسلام از براي صلح مرا مکتوب کرد و امر خلافت را تسلیم من فرموده اگر الان به « الکوفۀ النصف الاخر
نزدیک من شتاب گیري و طاعت و متابعت مرا اختیار کنی متبوع و مطاع خواهی بود و اگر نه ناگزیر قلاده مرا در گردن خواهی
گذاشت و آنگاه تابع خواهی بود هم اکنون اگر فرمان مرا اجابت فرمائی هزار هزار درهم تو را عطا کنم یک نیم آن را در این
ساعت بدهم و نیم دیگر آن را بعد از دخول کوفه تسلیم نمایم. عبیدالله چون بر این جمله وقوف یافت هم در آن شب بی آنکه
کسی را آگهی دهد. به نزدیک معاویه شتافت و آن مال را که میعاد بود مأخود داشت چون صبح روشن شد مردم عراق برخاستند و
در انتظار همی بودند که عبیدالله بیرون شود با ایشان نماز گذارد چند که فحص کردند او را نیافتند ناچار قیس ابن سعد بن عباده با
ایشان نماز گذاشت آنگاه خطبهي قراءت کرد و کردار عبیدالله را بنکوهید و لشکر را به صبر در جهاد و جنگ با دشمن وصیت
گفتند روان شو به نام خدا و ما را به « و قالوا انهض بنا الی عدونا علی اسم الله » فرمود مردمان او را به نیکوتر وجهی اجابت کردند
جنگ دشمن کوچ می ده که مطیع و فرمانبرداریم پس قیس از منبر فرود آمد و ساخته جنگ شد و لشکر صف راست کرد. این
وقت از جانب معاویه بسر بن ارطاة پیش روي صف آمد و فریاد برداشت که اي لشکر عراق این چه بیهوده کاریست که به دست
گرفتهاید اینک عبیدالله بن عباس که امیر شما در جیش ما حاضر است و امام شما حسن بن علی با ما طریق مصالح و مسالمت سرده
شما با چه اندیشه مقاتلت ما را می جویید و خود را دستخوش سنان و شمشیر می سازید قیس بن سعد روي با لشکر کرد و گفت از
دو کار یکی را اختیار کنید اگر خواهید بیعت اهل ضلال را دست فرا دهید و دین خود را به دنیا بفروشید و اگر نه گرفتیم که بسر
بن ارطاة این سخن را صدق [صفحه 207 ] میگوید شما بی آن که امامی داشته باشید با دشمنان دین بکوشید لشکریان گفتند ما
متابعت این جماعت را نخواهیم کرد و تا جان در تن داریم رزم خواهیم داد چون شیر آشفته و پلنگ زخم خورده ساخته جنگ
شدند و از دو سو لشکر جنبش کردند و تیغ و سنان در هم نهادند رزمی صعب در میان برفت و لشکر شام واپس شده به معسکر
خویش شتافتند. کردار قیس بر معاویه ثقیل افتاد کس به قیس فرستاد باشد که او را به مال بفریبد کار بکام او نرفت و قیس او را
یعنی سوگند با خداي هرگز مرا ملاقات نخواهی کرد الا آن « لا والله لا تلقانی أبدا الا بینی و بینک الرمح » بدین کلمات کتاب کرد
اما بعد فانک » که در میان من و تو کار با سنان نیزه باشد چون از فریفتن قیس مأیوس گشت بدین گونه به سوي او مکتوب کرد
یهودي ابن یهودي تشقی نفسک و تقتلها فیما لیس لک فان ظهر احب الفریقین الیک نبذك و عذلک و ان ظهر ابغضهم الیک قتل
بک و قتلک و قد کان أبوك اوتر غیر قوسه و رمی غیر غرضه فأکثر الجبن و اخطأ المنضل فقتله قومه و ادرکه یومه فمات بحوران
یعنی اي جهود پسر جهود شفا می دهی قلبت را و به کشتن می دهی خود را در کاري که به هیچ وجه سود و زیانی از « طرید أغریبا
براي تو ندارد پس اگر غالب شود آن لشکري که تو دوست می داري ترا به دست ذلت سپارند و عزل و عزلت فرمایند و اگر آن
جماعت را که دشمن داري غلبه جویند ترا عرضهي مصائب و مهالک دارند همانا پدرت سعد بن عباده جز بر کمان خویش وتر
بست و جز بر نشان خویش تیر افکند جبن او فراوان شد و زخم او خطا کرد لاجرم او را قوم او کشتند و روز او فرا رسید در اراضی
أما بعد فانما انت وثن ابن وثن » : شام طرید و غریب بمرد. چون این مکتوب بقیس بن سعد رسید در پاسخ بدین گونه نگاشت
دخلت فی الاسلام کرها و اقمت فیه فرعا و خرجت منه طوعا و لم یجعل الله لک فیه نصیبا لم یقدم اسلامک و لم یحدث نفاقک و
لم تزل حربا لله و لرسوله و حزبا من احزاب المشرکین و عدوا لله و لنبیه و للمؤمنین من عباده [صفحه 208 ] و ذکرت ابی فلعمري فما
صفحه 89 از 172
اوتر الا قوسه و لا رمی الا غرضه فشغب علیه من لا یشق غباره و لا یبلغ کعبه و زعمت أنی یهودي ابن یهودي و قد علمت و علم
میگوید اي صنم پسر صنم .« الناس أنی و أبی اعداء الدین الذي خرجت منه و انصار الدین الذي دخلت فیه و صرت الیه و السلام
اسلام را گردن نهادي از در کراهت و در اسلام بپائیدي از در خوف و دهشت و دیگر باره از اسلام بیرون شدي از در طوع و رغبت
خداوند تو را از این دولت بهري و نصیبی نداد از قدیم مسلمان نبودي و به تازه منافق نشدي همواره با خدا و رسول طریق محاربت
و مخاصمت سپردي و در خیل منافقین و مشرکین بودي و خصومت با خدا و رسول و مؤمنین افکندي و این که پدر مرا به بد یاد
کردي قسم به جان خودم پدر من همواره وتر بر کمان خود بست و تیر بر نشان خود افکند لکن شر از براي او انگیخت و خصمی او
آغاز کرد کسی که کردار او را نتواند دید و به قدم او نتواند رسید مرا جهود و جهودزاده گفتی تو می دانی و مردم نیز می دانند من
و پدرم دشمن بودیم دینی را که از آن بیرون شدیم و نصرت کردیم دینی را که بدان در آمدیم و طریق آن گرفتیم و السلام. چون
این کتابت به معاویه رسید سخت در خشم شد و خواست دیگر باره مکتوبی به قیس نویسد عمرو بن عاص گفت دیگر با او مکتوب
مکن چه این کرت از این سختتر و زشتتر خواهد نوشت بگذار گاهی که کار بر تو استوار بایستد ناچار متابعت تو خواهد کرد.
بالجمله کار قواد و سرهنگان سپاه امام حسن علیهالسلام از این گونه می رفت و بزرگان کوفه نیز در نهانی به سوي معاویه مراسلات
و مکاتیب متواتر می کردند و قرع الباب مودت و مضافات می فرمودند و آن حضرت بر این جمله مطلع و مشرف بود و از آن طرف
حال سرهنگان سپاه که به نزد معاویه رفتند چون مکشوف افتاد مردم را بیاگاهانید و در معنی تنبیهی می فرمود که با چنین قوم تدمیر
أنت خلیفۀ ابیک و وصیه و نحن » دشمن نتوان کرد و تقویم دین نتوان فرمود جماعتی به نزدیک آن حضرت آمدند و عرض کردند
گفتند توئی خلیفه [صفحه 209 ] پدرت علی علیهالسلام و ما مطیع و فرمان برداریم بهر چه « السامعون المطیعون لک فمرنا بامرك
خواهی فرمان کن تا اطاعت کنیم. فقال: کذبتم والله ما وفیتم لمن کان خیرا منی فکیف تفون لی و کیف أطمئن الیکم و [لا] أتق
بکم ان کنتم صادقین فموعدنا ما بینی و بینکم معسکر المدائن فوافوا الی هناك. فرمود سوگند با خداي که سخن به کذب کردید
شما با پدر من علی که بهتر از من بود وفا نکردید چگونه با من وفا می کنید و چگونه من مطمئن خاطر می شوم و محکم می شمارم
سخن شما را اگر راست می گوئید میعاد من و شما در لشکر گاه مداین است طریق مداین را پیش گیرید. چون آن حضرت می
دانست که تخلف این لشکر یک باره در مداین ظاهر خواهد گشت میعاد در آنجا نهاد معنی از پیش خبر داد، بالجمله به جانب
مداین روان شد جماعتی با آن حضرت کوچ دادند و گروهی تقاعد ورزیدن و بدانچه گفتند و وعده دادند وفا ننمودند چنان که
علی علیهالسلام کار بدین گونه کردند پس آن حضرت در میان جمع ایستاده شد و این کلمات را قرائت کرد و قال: غررتمونی کما
غررتم من کان من قبلی مع أي امام تقاتلون بعدي مع الکافر الظالم الذي لا یؤمن بالله و لا برسوله قط و لا أظهر الاسلام هو و بنوأمیۀ
الا فرقا من السیف و لو لم یبق لبنی أمیۀ الا عجوز درداء لبغت دین الله عوجا و هکذا قال رسول الله. فرمود مغرور می خواهید مرا
چنان که مغرور خواستید قبل از من امیرالمؤمنین علیهالسلام را با کدام امام بعد از من جهاد خواهید کرد با آن کافر ظالم که هرگز با
خدا و رسول ایمان نیاورد و اسلام ظاهر نساخت او و سایر بنی امیه مگر از بیم [صفحه 210 ] شمشیر اگر باقی نماند از بنی امیه مگر
عجوزي سالخورده همچنان دین خدا را ناراست و نا تندرست خواهد چنان که رسول خدا این بفرمود. بالجمله حسن علیهالسلام از
دیر عبدالرحمن کوچ داده از حمام عمر و دیر کعب عبور داد و صبحگاهی در قریه ساباط نزدیک بقنطره فرود آمد و در خاطر
مبارکش بود که در این منزل مردم را آزمایشی کند و دوست و دشمن را به میزان امتحان درگذارند چه دانسته بود که معاویه به
اشعث بن قیس کندي و عمرو بن حریث و حجر بن حجرو شبث بن ربعی و گروهی از معارف سپاه را در نهانی مکتوب کرده است
که هر کس تواند حسن علیهالسلام را به درجه شهادت برساند او را دویست هزار درهم عطا کند و به لشکري از لشکرهاي شام
ریاست دهد و دختري از خویشتن را به حبالهي نکاح او درآورد از این روي امام حسن همواره با درع و جوشن بود و هنگام نماز با
حافظان و حارسان حاضر می شد و چنان افتاد که کرتی حضرتش را آماج تیر ساختند و تیر بر جوشن آمد و کارگر نگشت لاجرم
صفحه 90 از 172
امتحان چنین لشکر واجب می نمود و تواند بود که همی خواست آیندگان شیعی بدانند که یکی از حکمتهاي مصالحهي با معاویه
الصلوة » نارسائی ادوات حربیه و نفاق مردم بیش بود پس روز دیگر چون سفیده صبح بدمید فرمان کرد تا منادي ندا در داد که
پس مردمان انجمن شدند و آن حضرت بر منبر صعود داد: فقال: الحمد لله کلما حمده حامد و أشهد أن لا اله الا الله کلما « جامعه
شهد له شاهد و أشهد أن محمدا رسول الله أرسله بالحق و ائتمنه علی الوحی صلی الله علیه و آله، أما بعد فوالله انی لأرجو أن أکون
قد أصبحت بحمد الله و منه و أنا أنصح خلقه لخلقه و ما أصبحت محتملا علی مسلم ضعینۀ و لا مریدا له بسوء و لا غائلۀ ألا و ان ما
تکرهون فی الجماعۀ خیر لکم مما تحبون فی الفرقۀ، ألا و انی ناظر لکم خیرا من نظرکم [صفحه 211 ] لأنفسکم فال تخالفوا أمري و
لا تردوا علی رأیی غفر الله لی و لکم و أرشدنی و ایاکم لما فیه محبته و رضاه انشاء الله. بعد از سپاس و ستایش یزدان پاك و درود
خواجهي لولاك می فرماید سوگند با خداي آرزوي من آنست که خداوند را حمد گویم و نعمت او را سپاس گذارم و مردم را به
نیروي نصیحت و موعظت از طریق غوایت به شاهراه هدایت کوچ دهم نه آن کس باشم که حمل حقذي و کینه از مسلمانی در
خاطر اندازم و از براي او اراده غائله و نائبه کنم هان اي مردم بدانید آن چیزي که داعی جماعت و موجب اجتماع است اگر چند
مکروه دارید نیکوتر از آنست که سبب تفرق و تشتت گردد اگر چند محبوب شمارید دانسته باشید که نظر من از براي شما در خیر
شما فاضلتر است از آن چه در خیر خود اندیشه توانید کرد لاجرم مخالفت نکنید مرا و به سوي من باز نگردانید رأي مرا خدا
آمرزش دهد مرا و شما را و ارشاد کند مرا و شما را به چیزي که ستوده او و رضاي اوست انشاء الله. چون این خطبه را بپاي آورد از
منبر فرود شد مردمان با یکدیگر نگران شدند و گفتند از این سخنان چه فهم کردید و اراده حسن علیهالسلام را از این خطبه چه
گمان بردید؟ جماعتی گفتند همانا بر آن سر است که با معاویه طریق مصالحت و مسالمت سپارد و امر خلافت را با او گذارد
گروهی که در باطن مذهب خوارج داشتند گفتند کفرو الله الرجل سوگند با خداي این مرد کافر شد. به روایتی در این وقت ناگاه
مردي ندا در داد که اي مردم بدانید که لشکر عراق شکسته شد و قیس بن سعد بن عباده به دست سپاه شام کشته گشت این معنی
نیز طغیان خلق را تقویت کرد و از غلبه حسن علیهالسلام بر معاویه یکباره مایوس گشتند و بر آن حضرت بشوریدند و هم گروه به
سراپرده او در رفتند و هر چه یافتند برگرفتند و مصلاي آن حضرت را از زیر پاي مبارکش بکشیدند این وقت عبدالرحمن بن عبدالله
بن جعال الازدي پیش تاخت و رداي آن حضرت را از دوش مبارکش بکشید و ببرد [صفحه 212 ] حسن علیهالسلام متقلدا بسیفه
بنشست و رداي بر دوش نداشت این وقت جماعتی از خاصان شیعه حاضر شدند و در گرد او پره زدند و از زیان دشمنان حاجز و
مانع شدند آن حضرت بفرمود تا اسب حاضر کردند و از قبیله ربیعه و همدان که در شمار دوستان بودند بحکم آن حضرت گروهی
ملازم رکاب گشتند پس برنشست و طریق مداین پیش داشت چون خواست از تاریکیهاي ساباط عبور دهد مردي از قبیلهي بنی اسد
الله » : از جمله بنی نصر بن قعین که جراح بن سنان نام داشت از کمین گاه بیرون تاخت و لگام اسب آن حضرت را بگرفت و گفت
اي حسن پدرت علی مشرك شد تو نیز از پس او مشرك گشتی و او را مغولی در « اکبر یا حسن أشرك أبوك ثم أشرکت أنت
دست بود سخت بر ران حسن علیهالسلام فرود آورد چنان که گوشت را چاك زد و استخوان را بیازرد حسن علیهالسلام جلدي کرد
تیغ بکشید و زخمی بر او فرود آورد و هر دو دست در گریبان بزمین افتادند عبدالله بن اخطل طائی بدوید و آن مغول را از دست
جراح بن سنان بکشید و ظبیان بن عماره بر روي او درافتاد و بینی او را ببرید و آجري چند از زمین ساباط به دست کردند و سر و
مغز او را بکوفتند تا جان از تن او بیرون شد. این وقت امام حسن علیهالسلام را بر سریري نشانده بجانب مداین حمل دادند و به خانه
سعید بن مسعود ثقفی فرود آوردند و این سعید برادر ابوعبیده ثقفی است که پدر مختار است و ابوعبیده در جنگ عجم در پاي فیل
کشته شد چنان که در کتاب عمر بن الخطاب به شرح رقم کردیم اما سعید را امیرالمؤمنین علیهالسلام حکومت مداین داد و بعد از
امیرالمؤمنین امام حسن علیهالسلام نیز او را به حکومت مداین بازگذاشت و مختار را هنوز موي بر عارض ندمیده بود و در نزد عم
فقال المختار لعمه تعال تی ناخذ الحسن و نسلمه الی معاویۀ فیجعل » خود سعید می زیست چون امام حسن را بدین گونه نگریست
صفحه 91 از 172
گفت اي عم بیا تا حسن علیهالسلام را ما خود داریم و به معاویه سپاریم تا حکومت مملکت عراق را به ما واگذارد سعید « لنا العراق
گفت این چه قبیح راي است می زنی و این چه زشت کار است که می جوئی؟ مرا گوئی که [صفحه 213 ] پسر دختر پیغمبر را که
پدرش مرا به این حکومت گماشته و خود امضاء داشته به معاویه فاسق و فاجر فرستم؟ [ 27 ]. شیعیان حسن علیهالسلام چون بر
کلمات مختار واقف شدند تصمیم عزم دادند که او را با تیغ د گذرانند سعید از در خضوع و ضراعت او را شفاعت کرد تا دست از
قتلش بازداشتند لکن شیعیان اندوهناك و حیرت زده بودند که از بلیات حدثان چه پیش آید و کار با معاویه چگونه به انجام رسد و
حسن علیهالسلام جاي در بستر داشت و کار به مداوا می کرد صبحگاهی زید بن وهب به جهتی بر آن حضرت در آمد و جنابش را
دردمند یافت عرض کرد: یابن رسول الله مردم سرگشته و متحیرند چه بینی و چه می اندیشی؟ فقال: أري والله أن معاویۀ خیر لی من
هؤلاء یزعمون أنهم لی شیعۀ ابتغوا قتلی و انتهبوا قلی و أخذوا مالی، والله لأن آخذ من [صفحه 214 ] معاویۀ عهدا أحقن به دمی و
آمن به فی أهلی خیر من أن یقتلونی فیضیع أهل بیتی و أهلی، والله لو قاتلت معاویۀ لأخذوا بعنقی حتی یدفعونی الیه سلما فوالله لأن
أسالمه و أنا عزیز خیر من أن یقتلنی و أنا أسیره أو یمن علی فیکون سبۀ علی بنی هاشم الی آخر الدهر و معاویۀ لا یزال یمن بها و
عقبه علی الحی منا و المیت. فرمود سوگند با خداي معاویه از براي من بهتر است از این جماعت که گمان می کنند از شیعیان منند
و میان بقتل من بستند و اثقال مرا غارت کردند و اموال مرا ماخوذ داشتند سوگند با خداي گاهی که از معاویه عهد بستانم و او
حافظ خون من و نگاهبان اهل من باشد بهتر از آنست که مرا بکشند و اهل بیت مرا خوار بگذارند و شیعیان مرا عرضهي دمار دارند
سوگند با خداي هرگاه با معاویه طریق قتال و جدال سپارم مرا ماخوذ می دارند و دست به گردن بسته به معاویه می فرستند چند که
با معاویه بر طریق مصالحت و مسالمت روم و از محل و مکانت خود ساقط نشوم بهتر از آنست که مرا بکشد یا اسیر گیرد و منت
حیات بر من نهد و این عار ابد الدهر در خاندان بنی هاشم بماند و همواره معاویه و فرزندان او بر زنده و مردهي ما مفاخرت جویند
و منت گذارند. چون سخن بدینجا آورد زید بن وهب عرض کرد یابن رسول الله شیعیان خود را دست باز میداري چنان
گوسفندان که ایشان را شبان نباشد؟. قال: و ما أصنع یا أخا جهینۀ انی والله أعلم بأمر قدأدي به الی عن ثقاته ان امیرالمؤمنین قال لی
ذات یوم و قد رآنی فرحا: یا حسن أتفرح؟ کیف بک اذا رأیت أباك قتیلا أم کیف بک اذا ولی هذا [صفحه 215 ] الأمر بنوأمیۀ و
أمیرها الرحب البلعوم الواسع الأعفاج یأکل و لا یشبع یموت و لیس له فی السماء ناصر و لا فی الارض عاذر ثم یستولی علی غربها و
شرقها تدین له العباد و یطول ملکه یسنن بسنن البدع و الضلال و یمیت الحق و سنۀ رسول الله یقسم المال فی أهل ولایته و یمنعه من
هو أحق به و یذل فی ملکه المؤمن و یقوي فی سلطانه الفاسق و یجعل المال بین أنصاره دولا و یتخذ عباد الله خولا و یدرس فی
سلطانه الحق و یظهر الباطل و یلعن الصالحون و یقتل من ناواه علی الحق و یدین من والاه علی الباطل فکذلک حتی یبعث الله رجلا
فی آخر الزمان و کلب من الدهر و جهل من الناس یؤیده الله بملائکته و یعصم أنصاره و ینصره بآیاته و یظهره علی الأرض حتی
یدینوا طوعا و کرها یملاء الأرض عدلا و قسطا و نورا و برهانا یدین له عرض البلاد و طولها حتی لا یبقی کافر الا آمن و طالح الا
صلح و تصطلح فی ملکه السباع و تخرج الأرض نبتها و تنزل السماء برکتها و تظهر له الکنوز یملک ما بین الحافقین أربعین عاما
فطوبی لمن أدرك أیامه و سمع کلامه. در جمله می فرماید اي زید چه توان کرد سوگند با خداي من داناترم به امري که از ثقات به
من رسیده است همانا امیرالمؤمنین علیهالسلام یک روز مرا شادمان و فرحان دید فرمود اي حسن مجتبی شادمانی؟ آیا چگونه باشی
گاهی که پدر را کشته [صفحه 216 ] بینی و چگونه باشی گاهی که بنی امیه امر خلافت به دست گیرد و امیر ایشان را گلوئی فراخنا
و امعائی گشاده است چند که می خورد سیر نمی شود مرگش فرا می رسد و نه در آسمان او را پناهی و نه در زمین عذر خواهی
است بالجمله جهان را فرا می گیرد و مردم را ذلیل می کند و سلطنتش به دراز می کشد بدعتهاي ناستوده بگذارد و بمیراند حق را و
سنت رسول خداي را و قسمت کند بیت المال را بر اهل خود و دفع دهد اهلش را، دلیل می شود در سلطنت او مؤمن و قوي می
شود فاسق مال مسلمانان را در میان دوستان خود دست به دست می اندازد و بندگان خداي را بنده خود می دارد نابود و ناچیز می
صفحه 92 از 172
شود در مدت ملک او حق و ظاهر می شود باطل و دور می افتند نیکان و کشته می شوند آنان که در راه حق با او جهاد می کنند و
عزیز می دارد کسی را که بر باطل بگمارد و کار بر این گونه می رود تا گاهی که خداوند برانگیزد مردي را در آخر الزمان به
روزگاري که دهر همه دواهی و شدائد است و مردمان همه جاهل و نادانند پس خداوند او را نیرو دهد به فرشتگان خود و نگاه
دارد دوستان او را و نصرت دهد او را به آیات و معجزات خود و نیرو دهد او را در زمین تا مردم همه ذلیل و مطیع او شوند طوعا او
کرها پس جهان را به عدل خود و برهان خود و ضیاء خود آکنده کند تمامت بلاد و امصار در تحت قدرت او قرار گیرد کافري
نماند جز این که نیکوکار گردد درندگان در سلطنت او طرق مسالمت سپارند شیر با آهو باز با تیهو با هم خسبند زمین چندان که
نبات دارد برویاند و آسمان چند که برکت دارد ببارد و گنجهاي جهان خویشتن را به عرض او دهند و او جهان را گوش تا گوش
فراگیرد خوشا آن کس که ادراك زمان او کند و اصغاي کلام او فرماید و مدت سلطنت او چهل سال خواهد بود.
ذکر مصالحهي